فیلم جدید مل گیبسون به نام ستیغ اره ای (Hacksaw Ridge) یکی از فیلم هایی است که شانس برنده شدن جایزه اسکار را دارد. در کنار ویژگی های مثبت فیلم چند نقطه ضعف هم وجود دارند که باید به آن ها توجه کرد.
انسانهای زیادی به دلیل اعتقاداتشان از ارتش دوری میکنند و “دزموند داس” یکی از آنها بود. پزشکی که در طول جنگ جهانی دوم حاضر به گرفتن اسلحه نمیشود و در طول جنگ اوکیناوا جان ۷۵ نفر از همرزمانش را نجات میدهد. داستان تکاندهندهای است که در دهه ۵۰ میلادی اتفاق میافتد و اینک در قرن ۲۱ همراه با جلوه های تصویری دردناک در فیلم ستیغ اره ای بر روی پردههای سینما ظاهر میشود.
یک کاتولیک مومن که به شدت با خشونت مخالف است، انتخاب مناسبی است که کارگردان، مل گیبسون، برای نقش گروهبان یورکی در نظر گرفته، که به زیبایی تمام با بازی اندرو گارفیلد (Andrew Garfield) کامل گشته است. او که پیشینهای مملو از خشونت و خونریزی دارد و بدلیل بیمهری های پدرش، همواره تا سر حد مرگ با برادرش دعوا می کرده و از اختلاف آن دو مرد بزرگ خودش را مصون نگه می داشته است.
سکانس های موجود، بی تردید فیلم گیبسون را در رقابت با فیلم هایی مثل تک تیرانداز آمریکایی (American Sniper) قرار می دهد؛ اما گیبسون به خاطر فیلم هایی که کارگردانی کرده است همواره در صدر مدعیان دستیابی به جایزه اسکار در لیست هالیوود قرار دارد و به احتمال زیاد فیلم او برای چند جایزه اسکار هم نامزد خواهد شد.
اما فیلم ستیغ اره ای نتوانسته کاملا بی نقص ظاهر شود و در سکانس هایی این نقص کاملا به چشم میخورد مثلا در سکانس اردوگاه بیگاری در قسمت پنبه ریسی وینس وانگ با بازی گروهبان سرسخت، خیلی خنده دار است؛ چون سم ورثینگتون (Sam Worthington) استرالیایی با لهجه آمریکایی به عنوان رییس ظاهر می گردد.
همهی همرزمان داس در طول هفت روزی که خارج از اردوگاه بدنبال مفقودین بودند میخواستند او را قانع کنند که لااقل اسلحه را لمس کند؛ درحالی که از روایت داستان میدانیم که او با اسلحه گرم به پدرش شلیک کرده است و این یعنی تناقض! داس هوای خانه را در سر دارد تا با معشوقه اش ازدواج کند؛ اما به دلیل ترس از بازداشت شدن ترجیح میدهد از دستورات پیروی کند.
در اواسط فیلم ستیغ اره ای که کمی هم به درازا می کشد، پرده های جدیدی از واقعیات اوکیناوا فاش میگردد. وقتی که داس و همکارش در میان تپهها سردرگم بودند، ژاپنی ها با چنگ و دندان در حال مقاومت کردن بودند و این در حالی بود که در سنگرهای بتنی پناه گرفته بودند و از کانال های زیر زمینی عبور میکردند، حتی بمبارانهای نیروی دریایی هم نمی توانست آنها را به عقب براند.
گیبسون بعضی از سکانسها را به طرز زیبایی کارگردانی کرده ولی به نظر این میزان از حجم خون در این سکانس باور نکردنی باشد و به احتمال زیاد برای چند سال به عنوان یک تصویر سینمایی ماندگار باقی خواهد ماند. همچنین گیبسون نتوانسته به اندازه کافی در داستان فیلم هیجان بوجود آورد. یک لذت خاصی از دیدن این همه خشونت و هیاهو بایستی به آدم دست بدهد؛ ولی عجیب است که گیبسون از ساخت چنین صحنههایی عاجز مانده است!
شخصیت خود گیبسون فردی است که از خشونت و جنگ اجتناب میکند (پدر گیبسون او را از نیویورک به استرالیا فرستاد تا پسرش تحت عنوان خدمه جنگ ویتنام شناخته شود). دو وجه متمایز از آسودگی و پشیمانی درون گیبسون وجود دارد. آنطور که گارفیلد در مورد گیبسون میگوید یک حس بی گناهی و خلوص نیت درون او وجود دارد؛ اما اصلا مهم نیست هرچند که آشفتگی او از جنگ به عنوان یک عنصر خارجی در فیلم مشهود است. این نقیصه ها را نباید دست کم گرفت چونکه جایزه اسکار یک جایزه معمولی نیست و به هر فیلمی داده نمیشود.
« اگر این تپهها ما را به کشتن ندهند، مطمئنا قلب های ما را خواهند شکست» دیالوگی از مارین بود که قبل از شروع نبرد در فیلم کلینت ایستوود (Clint Eastwood) ساخته شده در سال ۱۹۸۶، در فیلم گفته میشود. ظرافت خاصی در ابتدای فیلم ما را شیفته خود می کند زمانی که همه بازیگران به یکصدا می گویند؛ “بیایید نبرد را شروع کنیم و شجاعانه به پیروزی برسیم.”
همان گونه که چرچیل گفته جنگ بیرحم و باشکوه هست و همچنان ادامه خواهد داشت.
.
منبع: Nypost