یکی از مباحثی که این روزها و در این سالیان اخیر بسیار در مورد آن گفته شده، نوشته شده، سمینارها و همایش ها برپا شده است . و بودجه های کلان برای آن خرج شده بحث جنگ نرم است. امروزه همه ما می دانیم که هجوم اجانب نه بواسطه جنگنده های نظامی و نه ناوشکن های غول پیکر و نه کماندوهای آموزش دیده است، بلکه بواسطه یکی از تاثیر گذارترین و نافذترین ابزار صورت می گیرد و این سلاحی که در صورت استفاده منفی، از بمب های شیمیایی می تواند خطرناکتر عمل کند سلاح هنر نمایشی و تصویری است و تلویزیون یکی از قدرتمندترین بازوهاست.
همه فیلمها و سریالهایی که برای تلویزیون با هزینه های بسیار کلان ساخته میشود ابزاری است تا ارائه دهنده ایدئولوژی و جهان بینی پنهان غرب باشد. و به درستی اجانب این امکان فوق العاده موثر و تاثیر گذار را شناخته و به خوبی از آن نهایت بهره برداری را می کنند.
می بینیم که در طول سال چه تعداد فیلم و سریالهای عظیم و طولانی با هزینه های غیر قابل تصور تولید شده و به راحتی درکنار دیگر شبکه های تلویزیون ایران در دسترس مخاطب جهان سومی قرار گرفته و هر اثر به طور نامحسوسی با پیام پنهان خود ، مغز افراد را شستشو می دهد.
در خصوص پیام پنهان باید بگویم که هر فیلم و یا سریال تلویزیونی دارای موضوع و مضمون و مفاهیمی است که به سادگی قابل شناسایی و دریافت است و این مفاهیم ممکن است اخلاقی، سیاسی، اجتماعی و دیگر مسائل باشد که در ظاهر فیلم و در قصه به خوبی نمود یافته و قابل فهم است .
اما آثار بسیاری هستند که علاوه بر ظاهر خوش خط و خال خود، در لایه های بسیار پنهان و زیرین خود مفاهیمی دارند که به سادگی قابل تشخیص نبوده و بیشتر، منتقدان و تحلیل گران موفق میشوند که این لایه های زیرین را کشف کنند. این پیامهای پنهان طوری در اثر جاسازی شده که نهایت تاثیر خود را بر ناخود اگاه مخاطب گذاشته و مخاطب در ناخود آگاه خود این پیام را دریافت نموده و در طول زمان این پیام پنهان تاثیر نامحسوس خود را بر ذهن و روان مخاطب گذاشته و به تدریج این پیام پنهان تبدیل به تفکرات خود شخص شده و پس از مدتی او همانگونه می اندیشد و عمل می کند که تولیدکنندگان آن آثار مد نظرشان بوده و در واقع هدف اصلی و اساسی آنان بوده است. و اینجاست که تلویزیون ما بسیار ضعیف عمل کرده و از این حیث ما بسیار در ضعف و فقر بسر می بریم و ما به آثار بسیار بسیار انگشت شماری می توانیم در تاریخ فیلمسازی خود اشاره کنیم که اکثر آنها نیز مربوط به قبل از انقلاب است.
و اما تلویزیون که در اینجا بحث اصلی ما است به هیچوجه توان رویارویی با این آثار را ندارد به عنوان مثال می توان سریالهایی چون فرار از زندان و یا گیم آف ترونز را مطرح نمود و واقعا اگر منصفانه نگاه کنیم کدام سریال همزمان با این آثار تولید و از تلویزیون پخش شده که بتواند با این سریالها مقابله کند؟ نه تنها اقدامی از سوی تلویزیون صورت نمی گیرد بله بسیار منفعل عمل نموده و متاسفانه حتی سعی هم نمی شود که تلویزیون به این قدرت دست یابد و هر روز ما باید حسرت دیروز و سالهای گذشته را در دل داشته باشیم.
بحث اینست که در سالهای گذشته تلویزیون ما با کمترین امکانات و تجهیزات مواجه بود و فیلمسازی هزینه بالایی داشت و سرعت تولید بسیار کند بود اما امروزه بواسطه امکانات مدرن و تجهیزات فراوان، قدری کار ساده تر شده اما در آن زمان ما شاهد آثاری از تلویزیون همچون، دلیران تنگستان، امام علی (ع)( داوود میرباقری)، سلطان و شبان(داریوش فرهنگ)، دکتر قریب( کیانوش عیاری)، آرایشگاه زیبا (مرضیه برومند)، گرگها (داود میرباقری)، سرنخ (کیومرث پوراحمد)، کارآگاه علوی (حسن هدایت) ، خانه سبز (مهران رسام و بیژن بیرنگ)، داستان یک شهر (اصغر فرهادی)، دوران سرکشی (کمال تبریزی)، رعنا (داود میرباقری)، روزگار قریب (کیانوش عیاری)، قصه های مجید (کیومرث پوراحمد)، بوعلی سینا (کیهان رهگذار)، سردار جنگل ( بهروز افخمی)، روزی روزگاری(امرالله احمدجو)، سربداران (محمدعلی نجفی ) و هزاردستان ( علی حاتمی) بودیم.
اما در چند ساله اخیر که اتفاقا جنگ نرم شدت یافته و ما نشانه های آن را در شبکه های ماهواره ایی و شبکه های فارسی زبان شاهدیم، تلویزیون ایران نه تنها تلاش مضاعفی نکرده، بلکه کاملا عقب نشینی کرده و قدرت عمل خود را از دست داده و با این همه دبدبه و کبکبه و این تعداد نیروی انسانی و دفتر و دستک و ساختمانهای عظیم متعدد و صرف بودجه های کلان بیت المال، در حال حاضر فکر و ایده خود را از دست داده و فلج شده و منتظر نشسته تا ببیند فلان شبکه ماهواره ای چه برنامه ای ارائه میدهد تا او نیز به تقلید برخاسته و همان برنامه را با کیفیت بسیار پایین و به شکلی تمسخرآمیز تولید کرده و به مخاطب ارائه دهد.
و یا اینکه ببیند آنها چه برنامه ای ساخته و او در جواب آنها برآید. و این سیاست بسیار منسوخ و کهنه و به شکست می انجامد. و بدترین نوع عملکرد در یک مبارزه می باشد و در تاریخ بارها به اثبات رسیده است. تلویزیون تنها در صورتی یارای مقابله در جنگ نرم را خواهد داشت که قدرت عمل را به دست گرفته و بر اساس ایده های هنرمندان خود ، برنامه سازی کند و مخاطب را با آثار خلاقه و جذاب به سمت خود جذب کند. تا دیگر نیاز به پارازیت و سرطان و اینگونه مباحث نباشد.
در مبارزه فکری می بایست از همان ابزار فکری طرف مقابل که در واقع قدرت ذهن، استعداد، هوش و خلاقیت است استفاده کرد نه با ابزار دیگر؛ زیرا استفاده از ابزار دیگر به معنی شکست است وهمچنین ابزاری قدرتمندتر از هنر وجود ندارد.
و باید گفت که این خیلی کار سختی نیست . چگونه است که یک شبکه فارسی زبان با امکانات محدود، نیروی محدود، تجهیزات محدود ،( البته منظور از محدود در مقایسه با تلویزیون ایران است که دارای چندین شبکه مختلف است) چنین عملکردی دارد؟ چگونه است که مخاطب یک شبکه فارسی زبان، از مخاطب کل شبکه های تلویزیونی ایران بیشتر است؟ چرا آنها دغدغه مخاطب را ندارند در حالیکه امکانات آنها از نظر سخت افزاری و نرم افزاری قابل مقایسه با مجموعه ای از شبکه های متعدد تلویزیون ایران نیست.
می گویند مشت نمونه خروار است . در همین چند سطر پیشتر گفتیم که تولیدات تلویزیون در آن سالها چه بوده و سوال اینست که چرا در یک دهه اخیر ما با چنین تولیداتی مواجه نبودیم؟ چرا اینچنین آثاری به لحاظ کیفی را شاهد نبودیم؟ البته شاید کمتر از انگشتان یک دست بتوان آثاری را نام برد اما همان آثار نیز نتوانستند به کیفیت آثار گذشته باشند و اقبال عمومی این نکته را به خوبی اثبات می کند.
چرا با چنین افتی در برنامه سازی تلویزیون ، آنهم در یک شرایط بسیار حساس و سرنوشت سازی روبروشده ایم؟ در این رابطه چند مبحث را می توان مطرح نمود ، هرچند که این مقوله نیاز به آسیب شناسی بسیار مفصل و جدی دارد تا بتواند با دلایل محکم و مستند علل افت کیفی تلویزیون و جایگاه فعلی آن را تحلیل کند. اما چند نکته را در ظاهر می توان به آن اشاره نمود.
از جمله اینکه تولید آثار در سالهای اخیر به افرادی سپرده شد که دارای قدرت کافی در کارگردانی و نویسندگی نبودند. اما به دلایل پنهان، تولید فلان اثر به فلان شخص باید سپرده میشد و در این شرایط کارگردانان با سواد و صاحب اندیشه و متفکر و توانمند از نظر زیبا شناسی در کنج عزلت عمر خود را سپری کردند وتولیدات نمایشی و هنری در تلویزیون منحصرا در دست کارگردانانی انگشت شمار بوده گویا فقط همین یک کارگردان است که باید همه آثار را کارگردانی کند، آنهم در شرایطی که دیگر نه انگیزه دارد و نه فکر و نه خلاقیت و لذا کار را به اطرافیان سپرده و خود چرت می زند.
و ما درچنین شرایط و در این جنگ نرم تلویزیون را به دست چنین افرادی سپرده و از قدرتهای بالفعل و بالقوه هنرمندان خانه نشین به دلایل پوچ استفاده نکردیم تا عمرشان بسر آمد و یا دست به مهاجرت زدند و در غربت بسر بردند و یا می برند .
نکته بعد اینکه اولا از نویسندگان ارزشمند و حرفه ایی در تلویزیون استفاده نشد و تالیف فیلمنامه ها به کسانی سپرده شد که معیار محول کردن این وظیفه به این افراد، بر اساس شایسته سالاری و لیاقت و دانش و توان نبوده و به هیچوجه تخصص ملاک نبوده و معیار علم و دانش و تکنیک نبوده و مشخص است که از فلان کس، فلان متن ارائه خواهد شد و انتظاری غیر از این نمی رود.
نکته سوم و آخر اینکه در سالهای اخیر فاجعه دیگری که در این عرصه رخ داده این است که گروههای تولید کننده با یک طرح چند صفحه ای بر سر صحنه فیلمبرداری می روند. یعنی حتی از فیلمنامه هم دیگر خبری نیست و همه چیز بر پایه بداهه پیش رفته و همه چیز ، همان سر صحنه شکل می گیرد و بسیاری از کارگردانان نیز به دلیل عدم توانایی در نوشتن، این شکل را شیوه خود قلمداد کرده و چنین عنوان می کنند که به هیچ وجه فیلمنامه را به اعضای گروه و بازیگران نداده و همان سر صحنه ، بخش مربوط به آنروز را دست گروه می دهند و اینجاست که به این نتیجه می رسیم که تولیدات ما با نحوه تولید ما بسیار خوب جفت و جورند.
سوالی که پیش می آید اینست که بازیگر بر چه مبنایی باید خود را آماده اجرای نقشی کند که یک خط نوشته هم از آن ندارد. بازیگر و دیگر عوامل بر چه اساسی برای خود تحلیل کره، شخصیت پردازی کرده و اتودهای مختلف زده تا بتواند به خواست نویسنده فیلمنامه و کارگردان برسند. در بداهه می توان بخشی از متن را بدست آورد اما تعیین رفتارمندی شخصیت، شکل و شمایل نقش ، نوع بیان شخصیت و اصولا جهانبینی شخصیت و موقعیتهای زمانی و مکانی و جغرافیایی را بر چه اساسی می تواند بدست آورد؟
حال به این نتیجه میرسیم که در تلویزیون اولا همه چیز به همه چیز می آید و دوم اینکه همین تعداد اندک مخاطبی هم اگر تلویزیون داشته باشد باز جای تعجب دارد زیرا نتیجه چنین روند و عملکردی پایانی جز ورشکستگی ندارد و امروز تلویزیون، یک رسانه ورشکسته است.
تلویزیون، تنها فضایی شده مختص به قشر سرمایه داری که در آن به شدت جولان داده و در واقع تلویزیون تبدیل به ابزاری تبلیغاتی در دست شرکتها و کارخانجات شده و رسانه ملی تبدیل به رسانه ای انحصاری در دست عده ای محدود شده است و قشر عام مردم از سهم خود از این رسانه در ظاهر ملی محروم شده اند.
در شرایطی که شبکه های موفق ماهواره ای نشان داده اند که یک شبکه چندان بدنه حجیمی را نیاز ندارد لذا این سوال به قوت خود باقی میماند که این سازمان عریض و طویل و گسترده با خیل بخشهای اداری و چندین هزلار نفر نیروی انسانی و این همه فضاهای متعدد فیزیکی برای چیست؟ و واقعا در این سازمان روزانه چه اتفاقی رخ می دهد؟ زیرا تعریف یک مجموعه کاملا بستگی به خروجی آن دارد و چند برنامه ترکیبی و یک بخش خبری و پخش آثار تکراری و قدیمی و گزارشات تصویری برخی رویدادها بصورت محدود آیا واقعا به چنین گستره و سازمان اداری بسیار فربه ای نیاز دارد؟ خصوصا زمانی که تبدیل به پدیده ای ورشکسته شده است؟
در این روزها و در تلویزیون که همه ما نسبت به آن یک حس نوستالژیک داریم نه نشانی از دلیران تنگستان است، نه گرگها، نه سلطانی میبینیم و نه شبانی، دوران سرکشی گذشته و در این روزگار قریب تنها یادی از بوعلی سینا و سردار جنگل به جای مانده ، تلویزیونی که روزی روزگاری، هزاردستان با هنر هنرمندان چیره دست از خفا بیرون کشیده می شد و بر صفحه عیان می شد و امروز از داستان یک شهر، حتی سرنخی هم باقی نمانده است.
منبع: تکرا