نقد فیلم بی همه چیز یکی از بهترین فیلم های سی و نهمین جشنواره ی فجر ۱۳۹۹ می باشد. در ادامه با نقد، بررسی و تحلیل این فیلم با سایت تکراتو همراه باشید.
تازه ترین فیلم محسن قرایی بی همه چیز از فیلم های پر امید سی و نهمین جشنواره فیلم فجر می باشد. محسن قرایی پس از فیلم های نسبتا موفقی مانند قصر شیرین، سد معبر و حق الکسوت این بار به سراغ کینه ای قدیمی رفته که ریشه دوانده و درختی مستحکم شده و حالا برای قطعش باید خون به پایش ریخته شود. خونی که در فیلم از گاو شروع شده و به انسان ختم می شود.
نقد فیلم بی همه چیز
بی همه چیزی که بزرگ یک روستاست
قصه ی فیلم در روستایی بی نام و نشان و در دوران محمدرضا شاه پهلوی جریان دارد. استفاده از حیله لازمان و لامکان بودن دست فیلم ساز را در خیلی جاها باز گذاشته است که این تیزهوشی فیلمساز را نشان می دهد. مردی خان زاده به نام امیر (با بازی پرویز پرستویی) به دلیل اصالتش و دفعات زیادی که به همه اهالی کمک کرده به شدت مورد احترام و اعتماد همگان است و خیلی از کارهای جدی و مهم روستا به او سپرده می شود. مقام او در حدی است که دهدار و رئیس نظمیه و باقی مقامات ده هم به دهان او نگاه می کنند تا قدم از قدم بردارند.
بیشتر بخوانید: تاریخ برگزاری و فهرست فیلم های سی و نهمین جشنواره فجر
انتقام غذایی است که سرد سرو می شود بی همه چیز!
حال این نظم با ورود لیلی (با بازی هدیه تهرانی) دستخوش تغییراتی غیر قابل بازگشت می شود. لیلی همچون زلزله ای بر سر این روستا خراب می شود و تمام داشته های امیر و اهالی را زیر سوال می برد. لیلی در سال های دور از اهالی بالا مرتبه و خان زاده این ده بوده و در آن زمان اهالی با دیدن شکم بالا آمده اش او را از ده طرد کرده اند. او نیز به شهر گریخته و در کاباره ها مشغول کار شده. حال قصه ازین قرار است که لیلی که حالا همچون اشرافِ دربار لباس می پوشد و رفتار می کند، تصمیم دارد کمک های مالی بسیاری به محل زادگاهش و مردمش بکند. از ساختن مدرسه و درمانگاه تا دادن سه هزار تومان به ازای هر خانوار.
بیشتر بخوانید: غیبت ترانه علیدوستی در 39 جشنواره ی فیلم فجر
می کُشیمت بی همه چیز!
اما یک شرط دارد آن هم این است که خون کسی که در آن سال ها او را حامله کرده ریخته شود. کاشف به عمل می آید که از قضا آن فرد مورد نظر همان امیرخان است که اهالی پشتش نماز می خوانند و حالا اهالی ده جنگی درونی و جمعی میان تعهد به امیرخان و پول دار شدن میان خود و وجدان هایشان می دهند. جنگی که سرانجامش اتفاقی ست که مخاطب هیچگاه پیش بینی نمی کند.
سایه اقتباسی ناقص که روی فیلم سنگینی کرد
بی همه چیز را می توان اقتباسی ناقص از نمایشنامه ملاقات با بانوی سالخورده نوشته دورنمات دانست. خط اصلی داستان و اتفاقاتی که پیش می آیند همین است با این تفاوت که محسن قرایی همه چیز را ایرانیزه کرده است. او به عنوان نویسنده اثر تغییرات چندانی در نمایشنامه ایجاد نکرده است. اما نکته مهم این است که کلیت کمدی سیاه و موقعیت های کمدی تراژیک نمایشنامه اصلی در فیلمِ بی همه چیز، بی همه چیز شده است و تمامی آن موقعیت ها بر دوش هادی حجازی گذاشته شده تا با تیپ دهدار خنده های تک و توکی را روی لب مخاطبی بنشاند که در جستجوی پیدا کردن خط اصلی داستان است.
گاومو نکش بی همه چیز!
در سکانس ابتدایی فیلم با کاراکتر نوری (با بازی و گریم متفاوت باران کوثری) مواجه می شویم که علاقه شدیدی به گاو و گوساله اش دارد (این گاو و گوساله اش تنها گاو و گوساله ده هستند و به نوعی منبع برکت روستا) و با اعتماد به امیرخان گاو را به اهالی می سپارد تا به صورت تصنعی آن را مقابل پای لیلی خانم قربانی کنند. تصنع واقعیت می شود و گاو را می کشند و نوری همه چیز را از چشم امیر خان میبیند. امیر خانی که حالا گویی مقصر ریختن دو خون است. یک بچه که تا میانه فیلم نمی دانیم سقط شده یا که هست و دیگری گاو نوری که گاوش را مثل بچه اش دوست دارد و پیگیر است.
خون به پا خواهد شد بی همه چیز!
یکی از پلان های راهنما و نشانه فیلم وقتی است که هدیه تهرانی در نقش لیلی پا روی خون ریخته شده از گاوی که قربانی شده می گذارد و رد می شود و قدم به قدم به ارضا شدن کینه اش نسبت به امیرخان نزدیک می شود. این به هیچ وجه اسپویل فیلمساز به حساب نمی آید بل که یکی از شگردهای کلاسیک فیلمسازان برای به محک کشیدن هوش مخاطب است. کینه ای که در ابتدا شبیه به کینه ای انفرادی است و در انتهای کار متوجه می شویم این کینه از تمامی مردم روستا است. مردمی که به واسطه وعده و وعید ها و کارهای اجراییِ لیلا نظریان که اینک لیلی شده سنت ها و اخلاقیات و هنجارهای خودشان را زیر پا گذاشتند و برای پول حاضر به کشتن معتمد و خان زاده دهشان می شوند.
نترسید نترسید ما همه با هم هستیم!
سکانس انتهای فیلم به غایت نمادین است و امضای نهایی فیلم ساز است برای تمام استعاره هایی که در فیلم اتفاق افتاد. تیپیکال ترین انسان هایی که در یک جامعه ی هسته وجود دارند و هر یک برای رسیدن به نداشته ها و عقده های خود حاضرند پا روی گردن دیگری بگذارند. فیلمساز در مرز باریک میان شعار زدگی و گفتمان نمادین با مخاطب خوب قدم زده و با دور زدن سانسور به واسطه بردن فیلم به قبل از انقلاب توانسته مردمی را که صبح برای مصدق زنده باد می خوانند و شب برایش مرده باد سَر می دهند را به روی آب بکِشاند. مردمی که با فشار تمام انگشت به استانپ می زنند و سپس روی برگه اعدام امیرخان انگشت فشار می دهند و بلافاصله و حتی ده دقیقه بعد از امضای نامه اعدام امیرخان و در همان زمان و همان مکان برایش گریه می کنند.
بی همه چیز؛ شغال در محاصره ی گرگ ها
شخصیت پردازی فیلم ساز در یک جاهایی تکان دهنده و راهگشا بوده. امیرخان مردی است که با شانس و سلسله اتفاقاتی که افتاده و البته کمی هم جنم خودش، به این جایگاه رسیده اما نه تنها سفید نیست بل که خاکستری مایل به سیاه است. او تفاوتی با همان مردم ندارد. او حتی تا جایی پیش می رود که به صورت ضمنی دخترش را در ازای زنده ماندش می فروشد. قصد فرار می کند و در انتها بی آبرو می شود. اما در میان چه کسانی؟ کسانی که خودشان هم آبرویی ندارند. لیلی نظریان شر است. او پتکی محکمی است بر سر مردمانی که خود را نیک میدانستند و میدانند و همین لیلی را به اتهام فاحشه بودن طرد کرده بودند و حالا این شر (به توصیف نیچه در کتاب چنین گفت زرتشت) همه ی این نظم ساختگی را بر هم می زند. روابط تصنعی را بر هم می زند و گند همه شان را بالا می آورد.
همیشه یک نفر باید به پا خیزد
شاه استعاره فیلم ساز در نقطه است که فقط و فقط یک کودک دست بلند می کند و با اعدام امیر مخالفت می کند. حرکتی که من را به یاد شعر معروف خسرو گلسرخی انداخت:
از میان جمع شاگردان یکی برخاست
همیشه یک نفر باید به پا خیزد
به آرامی سخن سر داد
تساوی اشتباهی فاحش و محض است…
خون به پا شد: پایانی با رنگ و بوی کاتارسیس
با اجرای نمایش مد نظر لیلی نظریان و بی آبرو کردن تمام مردم روستا و گرفتن انتقامش نمایشش نیز تمام می شود و دستور می دهد که امیر را از پای چوبه دار پایین بیاورند. اما این بار دهدار و مردم مخالفت می کنند که: “چطور توی چشمای امیر نگاه کنیم؟” که در جواب یکی از بهترین دیالوگ های فیلم را از زبان هدیه تهرانی می شنویم: “همون طور که توی چشای من نگاه کردید.” اما امیرخان دیگر تاب نگاه کردن در چشم زن و دخترش و اهالی این روستا را ندارد و خود را قربانی این سیاه بازی می کند.
پیشرفتی که در روایت و کارگردانی محسن قرایی چشمگیر است
روایت خطی و تقریبا بی نقص فیلمساز و همچنین سکانس پلانی هایی که گرفتنشان کار هرکسی نیست نشان دهنده شروع شکل گیری سینمایی است که شاید بعدها بتوان به آن سینمای قرایی گفت. به خصوص سکانس پلانی که یکی از ماندگارهای سینمای ایران خواهد شد (سکانسی که همه ی روستا در انتظار ورود قطار به ده هستند و هادی حجازی فر با بازی اش که رگه های کمدی دارد از این طرف به آن طرف می رود و…).
نقاط تاریک فیلم بی همه چیز
بجز عدم تطابق چمشگیر فیلم و خدشه وارد کردن به کمدی سیاهِ نمایشنامه که ضعف بزرگی برای فیلم ساز محسوب می شود. خطوطی از داستان و شخصیت پردازی برای مخاطب گنگ باقی می ماند. همانند داستان پسر لیلی نظریان که از امیرخان است اما ما در طول فیلم هیچ حس پدرانه ای از سمت امیر به پسرش نمی بینیم. منطقی هم برای رفتار پسر پس ازینکه ماه گرفتگیش را نشان لیلی و امیر داد پیدا نمیکنیم. چطور ممکن است خانمی که برایش خدمت می کنید (لیلی به پسر نگفته که مادرش است) شما را در معدنی صدا بزند و به شما بگوید لخت شو و پشتت را به امیرِ روستا نشان بده و بعد بگوید “هیچی خواستم بدونه ماه گرفتگی چیه” و پس از آن هیچ سوالی در ذهن شما شکل نگیرد؟ این سکانس های ضعیف را اکثر کارگردان ها برای گره گشایی و زیبا نشان دادن یک پلان و… در سینمای ایران انجام می دهند اما من نامش را کلاه برداری از مخاطب می گذارم. به یاد سکانسی در متری شیش و نیم افتادم که نوید محمدزاده شلنگ را از دستشویی بازداشت گاه در می آورد روی همه آب می پاشد. سکانس جذاب و با زیباشناسی بصیری همراه است اما خب در هیچ باز داشتگاهی شلنگ وجود ندارد.
نقد فیلم بی همه چیز ؛ بازیگران و عوامل
- کارگردان: محسن قرایی
- فیلمنامه: محسن قرایی و محمد داوودی
- تهیهکننده: جواد نوروزبیگی
- مدیر فیلمبرداری: مرتضی هدایی
- تدوین: عماد خدابخش
- موسیقی: حامد ثابت
- بازیگران: پرویز پرستویی، هدیه تهرانی، هادی حجازی فر، باران کوثری، مهتاب نصیرپور، پدرام شریفی، بابک کریمی، فرید سجادی حسینی، لاله مرزبان، زهیر یاری، عیسی یوسفی پور، خسرو پسیانی، مهدی صباغی و…
نظر شما درمورد نقد فیلم بی همه چیز، یکی از مطرح ترین فیلم های سی و نهمین جشنواره ی فجر چیست؟ لطفا نظرات خودتان را با ما به اشتراک بگذارید.
بیشتر بخوانید: