از اعضای مصنوعی تا داروها، انسانها برای هزاران سال با استفاده از تکنولوژی قابلیتهای جسمی و روانی خود را تغییر دادهاند. اکنون با پیشرفتهای سریع تکنولوژی، برخی ایده تقویت انسان را به عنوان وسیلهای برای بیان خود و تجربه جهان به شکلی کاملا متفاوت با آغوش گرم پذیرفتهاند.
نیل هاربیسون 33 ساله، موسیقیدان و هنرمندی است که مبتلابه کور رنگی است، درواقع او 21 سال است که جهان را خاکستری میبیند. هاربیسون این نقص دید طبیعی خود را بیشتر یک موهبت و دارایی به حساب میآورد، هر چند میخواهد، قادر به درک ابعاد دیگر جهان باشد.
هاربیسون در طول 13 سال گذشته، قادر به شنیدن طول موجهای مرئی و نامرئی نور بوده است. هاربیسون دسامبر 2003، در کلینیکی در بارسلون، با انجام یک عمل جراحی( عمل فوق بدون هیچگونه تأییدیه اخلاقی انجام گرفت) چهار سوراخ در استخوان پسسری (پایه جمجمه) خود حفر کرد، این سوراخها به ساقه یک دوربین متصل شدند.
لنز قابلانعطاف دوربین بر روی سر هاربیسون و درست مقابل پیشانیاش، قرار میگرفت و رنگ هر چیزی که او میدید را ثبت میکرد. تراشهای درون جمجمه هاربیسون، رنگ را به فرکانس (رنگ قرمز تبدیل به نُتF و رنگ قرمز گل رزی تبدیل به نُتE میشد) تبدیل میکرد و بعد از آن هر فرکانس را تبدیل به ارتعاشی میکرد که توسط گوش داخلی هاربیسون قابل دریافت بود.
در این سیستم بلندی صدا متکی به اشباع رنگها بود، همچنین ساقه دوربین به بدن او متصل بود که احساسی شبیه به یکدندان بزرگ داشت.
هاربیسون میگوید، باید هرچند ماه یکبار، باتری کوچکی که فراهم کننده نیروی لازم برای پردازنده، دوربین، محرک و سیستمهای بیسیم است را شارژ کنم. در این سیستم هیچ کلیدی برای خاموش و روشن کردن تعبیه نشده است.
از نیل هاربیسون اغلب به عنوان اولین سایبورگ رسمی جهان یاد میشود. پس از اینکه به دلیل رد شدن عکس گذرنامه هاربیسون، دولت بریتانیا به او اجازه تمدید گذرنامهاش را نداد. هاربیسون گفته بود، تقویت تواناییهای ما با تکنولوژی امری طبیعی است و حتی میتواند استراتژی ضروری برای سازگاری آینده نامشخص باشد.
در ادامه مصاحبه نشنال جئوگرافیک را با نیل هاربیسون بخوانید.
سایبورگ بودن را چگونه توصیف میکنید؟
هیچ تفاوتی بین نرمافزار، مغزم و یا شاخکم و دیگر اعضای بدن وجود ندارد. ادغام با سایبرنتیک باعث میشود، احساس کنم که خودم تکنولوژی هستم.
تعریفی که مانفرد کلاینز در سال 1960 برای سایبورگ ارائه داده، برای یافتن توانایی کشف و زنده ماندن در محیطهای جدید بوده است، ما مجبوریم بهجای محیط خودمان را تغییر دهیم. حالا، ما ابزارهای لازم برای تغییر خودمان را در اختیار داریم. ما قادر به افزودن حواس جدید، اندامهای جدید هستیم.
چرا این حس را برای خودتان ساختید؟
هدف من هرگز غلبه بر چیزی نبوده است. خاکستری دیدن مزایای بسیاری دارد. من دید در شب بهتری دارم. خیلی راحتتر اشکال را به خاطر میسپارم و به سادگی فریب استتار را نمیخورم و فتوکپی سیاه و سفید ارزانتر است. احساس نمیکنم، یک مشکل جسمی دارم، درواقع، هرگز نمیخواستم چشمم را تغییر دهم، بلکه میخواستم عضو جدیدی برای بینایی بسازم.
غیرعادیترین جنبه توانایی فراحسی چیست؟
در ابتدا فقط قادر به حس طیفهای بصری نور بودم، اما این حس را با طیف مادون قرمز و ماورا بنفش آپدیت کردم. چیزی که میتواند به شما بگوید، چه روزی برای گرفتن حمام آفتاب مناسب است. اگر احساس کنم، سطح نور ماوراء بنفش بالا است، متوجه میشوم، روزی خوبی (برای حمام آفتاب) نیست، بنابراین میدانم باید کمی صبر کنم و یا کمی کرم آفتاب اضافی استفاده کنم.
وقتی در جنگل قدم میزنم، سطح بالای اشعه ماورا بنفش را ترجیح میدهم. شاید تصور کنید، جنگل محیطی آرام و ساکت است، اما زمانی که در آنجا گلهای ماورا بنفش هستند، جای بسیاری پر سر و صدایی است.
به یاد ماندنیترین سؤالهایی که مردم در مورد شاخک شما پرسیدهاند، چه بوده؟
سؤال خاصی در این مورد پرسیده نشده، اما برخی تصور میکنند، شاخکم به مرور زمان تغییر میکند. در سال 2004، مردم فکر میکردند، چراغ مطالعه است، از من میپرسیدن امکان دارد، روشنش کنم. در سال 2007، هندز فری، پس از آن در سال 2008 و 2009، تبدیل به یک دوربین گوپرو شده بود. در سال 2015 هم بسیاری از کودکان فکر میکردند، نوعی سلفی استیک قابل توسعه است.
سال گذشته، مردم با دیدن (شاخکم) فریاد میزدند، پوکمون! در یک روستای کوچک در ایتالیا هم، پیرمردی پرسید، میتوانم از شاخکم برای هم زدن کاپوچینو استفاده کنم.
اگر مردم بپرسند، با این (شاخک) چه چیزهای را حس میکنم. این بدین معنی خواهد بود که شاخکم دیگر به امری عادی بدل شده و مردم درک میکنند، یک اندام حسی است.
از زمان بهره بردن از این ایمپلنت، تجربهتان از جهان چگونه تغییر کرده است؟
درکم از جهان عمیقتر شده است. هرچقدر حواس خود را گسترش دهید، بیشتر میتوانید، هستی را درک کنید. اگر شما سالها در یک خانه زندگی کنید، درک شما، چیز تکراری خواهد بود؛ اما اگر یک حس جدید به خود اضافه کنید، خانه دوباره تبدیل به خانهای جدید میشود.
درک خودتان چگونه تغییر کرده است؟
ارتباط قویتری با طبیعت پیدا کردهام. خودم را ترانس گونه میدانم، داشتن یک شاخک و یا حس کردن پرتوهای مادون قرمز و ماورا بنفش برای سایر گونه ها معمول است؛ اما برای انسان معمول نیست.
چه تکنولوژیهای دیگری میتوانند محدودیتهای انسانی را از میان بردارند؟
اکثر پروژههایی که میبینیم، تراشه، نرمافزار و یا اپلیکیشن ها هستند که فرد را هوشمندتر میکنند؛ اما اینها حس نیستند. ما حواس را بهجای خودمان به همه ماشینها دادهایم، مانند اتومبیلهایی که پشت سرخود را حس میکنند، ولی ما حتی این کار را هم نمیتوانیم، انجام دهیم.
آیا باید محدودیتی در مورد این تغییرات وجود داشته باشد؟
فکر میکنم، همه باید اختیار طراحی خودمان را به هر اندازهای که میخواهیم، داشته باشیم. هر حسی به خود فرد بستگی دارد. به همان صورتی که همه چشم و گوش داریم، اما هر کس به روشهای مختلفی از آنها استفاده میکند.
آیا باور داری، این تقویت در نهایت ممکن است، تکامل انسان را تحت تأثیر قرار دهد؟
اگر تا پایان قرن حاضر، ما امکان پرینت اندامهای حسی خود و ایمپلنت با دی ان ای را بهجای استفاده از تراشهها داشته باشیم، امکان تولد کودکانی با این حواس، وجود دارد. اگر والدین آنها ژنهای خود را اصلاح کردهاند و یا اندامهای جدیدی ساختهاند، در این صورت، این درست همچون آغاز یک رنسانس برای گونه ما خواهد بود.
مختصری در مورد سایبورگ
سایبورگ (مخفف سایبرنتیک ارگانیسم) به فردی که دارای هردوی اندامهای ارگانیک و بیومکاترونیکی باشد، اطلاق میشود. این اصطلاح در سال 1960 توسط مانفرد کلاینز و ناتان اس کلاین ابداع شد.
سایبورگ با موارد دیگری از جمله، بیونیک (الگوبرداری از طبیعت، بیوربات (ربات زیستی) و اندروید (ربات انساننما) کاملا متفاوت است. در واقع سایبورگی به موجود زندهای اطلاق میشود که با ادغام برخی ترکیبات مصنوعی و یا تکنولوژیکی، عملکرد و تواناییهای خود را افزایش داده باشد.
باوجودی که سایبورگ در نظر بسیاری بیش از آنکه واقعی باشد، اصطلاحی در حوزه علمی تخیلیها است. اما درواقع، اکنون سایبورگ های زیادی در سراسر جهان فعال هستند. از جمله جنبش زیرزمینی مشهور گریندرها که تلاش میکنند با هک کردن بدن خود، مهارتهای فوقالعادهای در واقعیت و زندگی حقیقی به دست آورند.
ترانس اومانیسمهای امروزی از این هم فراتر رفتهاند، آنها به دنبال در هم آمیختن و گسترش حواس هستند تا به آنها امکان انجام کارهایی مانند، شناسایی وای فای، شنیدن رنگها، تعیین مغناطیس شمال و دیدن در تاریکی را میدهد.
در سال 1998، پرفسور کوین وارویک به نخستین فردی تبدیل شد که توانست یک تراشه ترانسپوندر را زیرپوستش ایمپلنت کند. وارویک تنها پس از دریافت تأییدیه اخلاقی برای آزمایش بر روی خود و همچنین به خدمت گرفتن یک پزشک موفق به انجام این عمل شد.
البته این قبل از آن بود که اَمل گرافسترا مشاور مسائل تکنولوژی اهل سیاتل، بدون هیچگونه تأییدیه اخلاقی تراشهای در هر دودستش ایمپلنت کند. این حرکت گرافسترا نقطه عطفی محسوب میشود.گرافسترا از این تراشهها برای باز کردن در خانه و خودرو و همچنین ورود به کامپیوتر شخصی خود استفاده بهره میبرد.
او همچنین این ابزارها را از طریق وبسایتش به دیگر گریندرها میفروشد. گرافسترا چند سال قبل، برای نخستین بار یک پنل فتوولتائیکی بسیار ریز را در بازویش ایمپلنت کرد. او با این عمل میخواست نحوه حرکت نور زیرپوست و همچنین میزان توانایی این سیستم برای تأمین نیروی یک سنسور همیشگی برای نظارت ضربان قلب را درک کند. این پنل تنها 50 میلیآمپر(حدود 400برابر این نیرو برای روشن کردن LED لازم است) نیرو تولید میکرد، اما با این وجود گرافستر بهشدت به وجد آمده بود.
.
منبع: nationalgeographic