فیلم لالا لند حکایت پسر و دختر جوانی است که اما استون و رایان گاسلینگ نفش این دو را ایفا میکنند .
دو جوان فیلم لالا لند هر کدام رویاهای خود را در سر دارند. پسر رویای راه اندازی یک کلاب متفاوت در شهر خود را داشته و انگیزه اصلی او زنده کردن موسیقی جاز است؛ زیرا وی بر این عقیده است که موسیقی جاز بصورت صحیح به مردم معرفی نشده و اگر مردم با شکل و فرم اصلی این نوع موسیقی آشنا شوند، قطعا جوانان امروزی به این موسیقی گرایش پیدا کرده و نهایتا این کلاب میتواند محیطی جذاب برای مردم شهر باشد.
دختر نیز از آنسو، رویای خود را در سر میپروراند و قصد او بر این است که وارد دنیای بازیگری شده و در آن به شهرت برسد و تبدیل به یکی از ستارگان موفق و پرآوازه سینمای هالیوود شود.
در ابتدای فیلم لالا لند این دو جوان در برخوردی که در یک رستوران با هم دارند، با یکدیگر آشنا شده و پس از آن بر بام شهر رفته و در آنجا احساسات درونی هر دو بروز یافته و عاشق یکدیگر میشوند. پسر به شدت، دختر را برای رسیدن به رویا و هدفش تشویق کرده و او را با تمام توانش حمایت میکند.
در فیلم لا لا لند یا سرزمین رویایی، میبینیم؛ در یکی از روزها که این دو جوان با هم هستند، دختر با مادرش یک گفتگوی تلفنی داشته و پسر میفهمد که مادر دختر نگران وضعیت پسر و نداشتن شغلی ثابت است تا بتواند از پس هزینه های زندگی برآید.
پسر جوان به دنبال یافتن شغلی ثابت، با یک گروه موسیقی که در سراسر دنیا تور برگزار میکند، قرارداد کاری بسته و به تورهایی مختلف میرود. در نتیجه این دو یکدیگر را بسیار کم ملاقات کرده و این قضیه معضلی برای دختر محسوب میشود.
در ادامه این فیلم میبینیم، از سویی دختر نیز که عاشق اجرای نمایشی از نوشتههای خود است با تشویقهای پسر جوان، نمایش را به روی صحنه میبرد؛ اما با شکست مواجه میشود. از آنجا که پسر به دلیل مشغله کاری نمیتواند به دیدن نمایش او بیاید، از پسر جدا شده و به منزل پدرش بر میگردد. در همین زمان از یک دفتر فیلمسازی با دختر تماس میگیرند و از آنجا که دختر حضور ندارد، پیغامی به پسر داده و از او میخواهند هرچه سریعتر این پیغام بدست دختر برسد.
پسر همان نیمه شب به دنبال دختر میرود و او را از جریان آگاه میکند و میگوید که بازی او را در تئاتر دیدهاند و او را برای نقشی انتخاب کرده اند. دختر که در دفترهای مختلفی تست داده و نتیجه نگرفته، نمی پذیرد؛ اما با اصرار پسر موافقت کرده و به راحتی برای بازی در فیلم پذیرفته میشود.
از این زمان به بعد پسر درگیر مشغله های خود و دختر درگیر سینما شده و هردو روز به روز پیشرفت کرده و به دلیل مشغله کاری یکدیگر را ندیده و در این ایام دختر با فردی دیگر ازدواج کرده و از پسرکاملا بی خبر است. در فیلم زیبای لالا لند میبینیم که دختر در یکی از شبها به همراه شوهرش به کافه ای رفته و در آنجا میفهمد که این کافه از آن همان پسر است و همان رویایی است که پسر فبلا در سر داشته است.
پسر نیز او را دیده و به خاطر او ترانهای را اجرا میکند، ترانهای که هر دو از آن خاطرات بسیاری دارند. در آخر دختر به همراه شوهرش از کافه خارج شده؛ اما قبل از خارج شدن لحظه ای درنگ کرده، پسر را مینگرد و با لبخندی به پسر، می رود و از کافه خارج میشود.
البته کار گردان فیلم لالا لند با برگرداندن زمان به عقب شکلهای دیگری از روایت را به تماشاگر نشان میدهد، از جمله اینکه، این دو میتوانستند به عشق خود برسند و پایان فیلم، پایان خوشی باشد؛ اما در نهایت میفهمیم که آن روایتها تنها یک خیالپردازی بیش نبوده و ماجرای واقعی همین گزینه ای است که شاهد آن بودیم.
شاید جذابیت این فیلم به خاطر همین پایان تلخ و ناکامی شخصیتها در عشق است. جالب اینجاست که پایان فیلم ما را به یاد پایان تلخ و زیبای کازابلانکا انداخته و همان احساس در تماشاگر ایجاد شده و این صحنه یکی از صحنههای تاثیر گذار این فیلم نیز محسوب می شود؛ زیرا همین پایان بندی، فیلم را از یک ملودرام عشقی دور ساخته و به آن بعد داده و ما را با واقعیت زندگی و فیلمی بسیار فراتر از یک ملودرام عشقی مواجه میکند.
فیلم لالا لند ترکیبی از صحنه های موزیکال و واقعگرایانه است و این ترکیب توسط کارگردان با مهارت تمام صورت گرفته است. در این فیلم، به هیچ وجه صحنه های موزیکال که قاعدتا صحنه هایی فرمالیستی بوده و در آنها فرم از اهمیت بسیاری برخوردار است، در کنار صحنه های واقعگرایانه که شباهت بسیاری به زندگی داشته (این شباهت از خصیصه های اصلی این سبک است)، ترکیب متناسبی یافته و کل اثر کاملا قابل باور است.
کارگردان و نویسنده فیلم لالا لند هوشمندی به خرج داده و در کنار صحنه های واقعگرایانه، صحنه های موزیکال را به گونهای طراحی کرده تا اثر از ترکیب متجانسی برخوردار باشد و همچنین بتواند به واسطه صحنه های واقعگرایانه به عمق زندگی این دو هنرمند رخنه کرده و با تصویر زندگی این دو با جزئیات تمام، اثر را عمق و بعد ببخشد.
لالالند با چنین روند و سیری، از طرفی انسان را به عنوان اصلیترین تصمیم گیرنده در زندگی خود تصویر نموده و چنین برداشت میشود که همه چیز به انتخاب خود فرد باز میگردد و هیچ سدی توانایی مقابله با اراده و تصمیم گیری انسان را ندارد.
اما از سویی میبینیم که دست تقدیر همچون درامهای گذشتگان، همچنان تاثیر گذار بوده و بدون اینکه انسان متوجه شود، او را به سمت تقدیر خود پیش میبرد، تقدیری که گویا گریز ناپذیر است.
از آنجا که انسان دارای قدرت مطلق نبوده و قدرتش نسبی است، در بسیاری از موارد توانایی کنترل همه جهات زندگی خود را ندارد و شاید تنها بر یکی از مسیرهای زندگی خود مسلط باشد؛ اما دیگر جوانب و ابعاد زندگی را فراموش کرده و زمانی به خود می آید که دیگر کار از کار گذشته و هیچ کاری در این شرایط از انسان ساخته نیست. در واقع اینجاست که به اجبار، تن به تقدیر داده و خود را بسیار ناتوان مییابد و پشیمانی بی نتیجه، سراسر زندگی وی را فرا گیرد؛ زیرا به دلیل غفلت از خواسته های شخصی خود، شاید مهمترین دغدغه اصلی را فراموش کرده و به کارهایی پرداخته که بخشی از آرزوهای وی را تشکیل داده است.
در فیلم لالالند نیز پسر و دختر جوان بدون اینکه نسبت به شرایط و زندگی و اولویتهای زندگی خود آگاه باشند، تصمیماتی میگیرند که در واقع این تصمیمات آنها را به مسیر دیگری برده و به دلیل غرق شدن در جذابیت های آنی اصل موضوع را که خود و عشق بوده را چند صباحی فراموش میکنند.
درفیلم لالا لند همه تلاشها به خاطر عشق میان این دو نفر بوده؛ اما برای چند صباحی یکدیگر را فراموش میکنند و زمانی به خود میآیندکه بسیار دیر است. آنها میفهمند که مهمترین بعد زندگی خود یعنی عشق را از دست دادهاند و قطعا عشق جایگزین نداشته و بر همین اساس تنها کاری که از آنها بر میآید لبخندی تلخ و تاثیر گذار و بسیار مفهومی در آخر فیلم است.
لبخندی در زندگی که از هزاران شیون و زاری دردناکتر بوده و در یکی از زیباترین لحظات این اثر، شخصیت ها مجبورند در پاسخ به این بازی زندگی تنها همین لبخند را بزنند؛ زیرا هیچ راهی نمانده و تمامی راهها بسته است و این پوزخند معنا دار، اوج غم و اندوه و حسرت را برای آنها در بر دارد. شاید اگر از ابتدا شروع میکردند هرگز به این نقطه نمیرسیدند و نمی ذاشتند که تقدیر در اوج غم و اندوه آنان، قهقهه سر دهد.
در آخر، پسر به کافه خود رسیده و دختر در اوج شهرت بسر میبرد، یعنی هر دو در لالا لند خود هستند؛ اما تنها چیز لذتبخش برای آنان زمزمه مجدد آوازی است که برای آنها سراسر نوستالژی است.
این نوستالژی و غم غربت و تنهایی، تنها در یک خنده تلخ بروز میکند و ما به عنوان کسی که بر زندگی آنها تسلط داشته، میفهمیم که این صحنه بسیار تاثیرگذار، صحنه ایی تراژیک بوده است. در واقع اثر مذکور، تراژدی انسان امروزی است که همچنان با تقدیر بسر میبرد و رهایی از آن ممکن نیست.
فیلم لالا لند چنین تصویری ارائه داده که انسان امروز ناچارا تن به این زندگی تراژیک داده و سعی میکند با آن کنار بیاید و سیر زندگی را چه تلخ و چه شیرین تحمل کرده و تنها کاری که از او بر می آید تنها لبخندی به زندگی تلخ خود است. زیرا یک لحظه همه چیز معنای خود را ازدست می دهد و انسان معاصر به ناگاه با هیچ مواجه شده و این خلا که آن را “هیچ” مینامیم را باید پذیرفت.
در همین بروز “هیچ” است که خنده نمایان میشود و از همین رو میگویند آنکه میگرید یک درد دارد و آنکه میخندد هزار و یک درد! و اینجاست که وجه کمیک زندگی نمایان می شود و لالا لند تبدیل به یک نمونه کمدی -تراژیک میشود، تاثیرش چند برابر شده و همیشه در اذهان باقی میماند.
.
منبع: تکرا